شهید مدافع حرم شهید احمد حیاری:این انقلاب باید جهانی شود پیرو ولایت فقیه باشید
شهید مدافع حرم شهید احمد حیاری از عشایر عرب استان خوزستان :این انقلاب باید جهانی شود پیرو ولایت فقیه باشید
شهید احمد حیاری یکی از فرزندان عرب عشایر که دوم شهریور 1394 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید، یکی از همین عشایر عرب غیور کشورمان است که تصاویر صندلی خالیاش در امتحانات دانشگاه دل همهمان را به درد آورد.
مریم نیسی همسر شهید با تبریک شهادت همسرش، روایتش را آغاز میکند.
اهل ماندن نبود
من مریم نیسی متولد 1366 هستم. احمد پسر خاله مادرم بود و متولد 16 بهمن 1360 و آشنایی ما از طریق خانوادهها صورت گرفت. مراسم ازدواجمان را بسیار ساده و سنتی در 12 مرداد ماه 1388 برگزار کردیم. احمد زمانی که به خواستگاری من آمد از نبودنهایش برایم بسیار گفت. از شهادت و شهدا برایم گفت. گفت که مرگ با شهادت را میپسندند. اینگونه بود که متوجه شدم او اهل ماندن نیست.
از لحاظ روحی او را خوب میشناختم. زمانی که عزم رفتن کرد به مادر شوهرم گفتم احمد کسی نیست که کنار بایستد و خودش را سرگرم کارهای جانبی کند. شجاعت و دلاوریاش را میشناختم و مطمئن بودم که او خودش را به جبهه نبرد میرساند و شاید دیگر بازنگردد. هفت روزی از رفتنش میگذشت و دل در دل نداشتم. گویی 70سال برایم گذشته بود. دلهره داشتم. رفتن همسرم به جمع مدافعان حرم، با باقی نبودنهایش تفاوت داشت.
هنوز سر مزار شهیدم نرفتهام
احمد عاشق ولایت فقیه بود. برخی از دوستانش برای دفاع از حرم رفته بودند و او هم قصد رفتن داشت. با من خیلی حرف زد و من را از مسیری که قرار بود برود آگاه کرد. از اعتقاداتش برایم گفت که: «حفظ انقلاب بستگی دارد به حفظ اسلام. حب اهل بیت مرز نمیشناسد. اگر ما برای دفاع از آلالله نرویم نمیشود اسممان را مسلمان بگذاریم.»
من هم راضی شدم. امروز که خبر شهادتش به گوش دوستان و اطرافیانم رسید خیلیها به من میگویند: چرا اجازه رفتن به او دادی؟ امروز از من میپرسند که الان راضی هستی و من میگویم: بله راضی هستم.
اما فقط میخواهم خدا به من صبر بدهد. احمد خیلی خوب بود. حیف بود که به مرگ طبیعی بمیرد. از شهادتش و از اینکه به خواسته درونیاش رسید، خوشحالم.
نمیخواستم شرایط من و زندگی پاگیرش کند. دخترمان فاطمه سه سال دارد و دختر دوممان هم دو ماه دیگر به دنیا میآید. میآید در حالی که پدرش را نخواهد دید. احمد وقت رفتن به من گفت مراقب خودت و دخترها باش. هنوز هم به دخترم فاطمه نگفتهام که پدرش شهید شده، گفتم سفر است و بازمیگردد. خودم هم هنوز سر مزار شهید نرفتهام... احمد روی تربیت بچهها خیلی حساس بود. نام اولی را خودش انتخاب کردو نام فرزند دوم را هم به من سپرد که انتخاب کنم.
اسبابکشی به خانه آخرت
از زمانی که ازدواج کردیم یعنی سال 1388 تا امروز در کنار خانواده شوهرم زندگی کردم. با آمدن فرزند دوم میخواستیم مستقل شویم. یک اتاق داشتیم و با یک بچه و نوزاد توی راهی که داشتیم، زندگی کمی سخت میشد. بنابراین میخواستیم خانهمان را عوض کنیم. احمد همه کارها را انجام داد. همه وامها و حسابها را تسویه کرد. همه وسایل من را آماده کرد. همه وسایل خانه را شست و تمیز کرد. حتی برای فرزندمان که هنوز به دنیا نیامده همه چیز حتی پوشک را هم خرید. قرار بود اول یا دوم شهریورماه به خانه جدیدمان برویم که خبر شهادتش را در همان روز برایمان آوردند. احمد قبل از رفتن به من گفت معلوم نیست که من به خانه جدید بروم. او میدانست که این رفتن را بازگشتی نیست اما من متوجه نشدم. نمیدانستم اولین اعزامش آخرین اعزام او خواهد بود. او به خانه آخرت اسبابکشی کرد و رفت.
احمد باید برود
فقط این را باید بگویم تنها عاملی که باعث شد احمد به فیض شهادت نائل شود، در مرحله اول احترام خاصی بود که به مادرش میگذاشت و بعد هم به خانواده. در مقابل مادرش خاک میشد! نسبت به من هم خیلی مهربان و خوب بود. خیلی از او راضی هستم.
ابتدا مادرشان راضی نبودند، دلتنگی و وابستگی مادرانه بود و مسائلی از این دست، اما احمد چند مرحله با مادر صحبت کردند ایشان هم راضی شدند. باورم نمیشد زمانی که احمد میخواست برود نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که مادرش میگفت: او را میخواهند، احمد باید برود ما نمیتوانیم کاری کنیم.
همسرم در بخشی از وصیتنامهاش نوشت: دوست دارم برای تشییع پیکر من هزینه زیادی نشود و مختصر برگزار شود و باقی هزینهها در رفع احتیاح نیازمندان صرف شود. اگر پیکرم دست تکفیریها ماند، نمیخواهم برای بازگرداندن پیکر من نظام هزینهای بدهد. در اینجا و از طریق روزنامه «جوان» میخواهم از مردم عزیز شوش و شهرهای اطراف برای حضور در تشییع پیکر شهید تشکر و قدردانی کنم. مردمی که عاشقانه به استقبال شهید آمدند و شهید را فرزند خود دانستند.
عبدالزهرا حیاری برادر شهید
ما پنج برادر و سه خواهر بودیم. احمد فرزند پنجم خانواده ما بود که به فیض شهادت نائل آمد. پدرم کارگر ساده شرکت نیشکر در شهر شوش بودند. زندگی آرام و سادهای داشتند و تمام تلاششان این بود که برای امرار معاش خانواده رزق حلال را به خانه بیاورند. ما جزو استان خوزستان بودیم. از عربهای اصیل شهرستان شوش. سن و سال ما به جنگ و جبهه نمیرسید. اگر چه خودمان در جنگ نبودیم اما همجوار جنگ و جهاد بودیم و با صدای توپ و تانک روزها و شبهایمان را میگذراندیم و سهم ما هم خرابیها و ویرانیهایی بود که چون دیگر شهرهای جنگزده نصیبمان میشد.
ستون خانواده حیاریها
یکی از برترین ویژگیهایی که میتوانم از احمد برادرم برایتان بگویم همان اهمیتی بود که ایشان برای خانواده قائل بودند. توجهای که شهید به مادر و پدر، خواهر و برادرها و همسر و فرزندان خود داشتند همواره مورد توجه ما بود. او خانوادهدوست بود. احمد مرجعی برای خانوادهمان بود و از احترام بالایی در خانواده برخوردار بود. حتی برادرهای بزرگ خانواده برای انجام امور با احمد مشورت میکردند و ستون خانواده حیاریها بود. صله رحم داشت و در اندک فرصت پیش آمده به خانواده و بستگان سرکشی میکرد. کارهایی که به ایشان محول میشد در محیط کار در نهایت دقت و توجه به انجام میرساند. احمد یک نیروی فعال بسیجی بود که در پایگاه و مسجد فعالیت فراوانی در عرصه فرهنگی و رزمی داشت. دورههای آموزشی برای نیروهای بسیجی برگزار میکرد. انضباط کاری برایشان مهم بود. توجه زیادی به بیتالمال داشت و در اموری که به ایشان مربوط میشد تلاش میکرد تا حقی ناحق نشود و حق الناسی برگردنش نیفتد. تا آنجا که میتوانست همه امور را خودش انجام میداد و به دیگران محول نمیکرد.روزی که می خواست به سوریه برود موقع خداحافظی فقط تلفنی حرف زدیم وقتی رسیدم خانه، رفته بود و نتوانستم او را برای بار آخر ببینم، مادرم هم او را ندید فقط هنگام وداع دو تن از خواهرانم و یکی از دامادهایمان بودند و خداخافظی کردند.
روضههای مادرانه بر پیکر شهید
زمانی که مادر و خواهرهایم برای دیدن پیکر شهید به سردخانه میرفتند همراهیشان کردم که در آخرین لحظات دیدار کنارشان باشم و مراقب مادر که نکند خدای نکرده اتفاقی برایش رخ دهد. همه تصورم این بود که مادر چطور میخواهد با این صحنه روبهرو شود. مادر است و هزار و یک بیتابی و بیقراری... زمانی که به سردخانه رسیدیم در را که باز کردند و پیکر احمد را آوردند خواهرهایم شروع به گریه و بیتابی کردند. اما مادرم جلوی در ایستاد و خطاب به خواهرهای شهید گفت که بهتر است همین الان برگردید، اگر قرار است اینگونه با برادرتان وداع داشته باشید! چرا گریه و زاری میکنید؟ احمد شهید است و باید با افتخار و عزت سرمان ر ا بالا بگیریم و شهید را تشییع کنیم. بر پیکر شهید گریه معنایی ندارد.
همه چیز بر عکس شده و بود من مات همه ابهت و صبر مادرانه او مانده بودم. ما رفته بودیم که مراقب مادر باشیم اما حالا این مادر بود که ما را آرام میکرد و به ما دلداری میداد. فضا آرام شد و خانواده چهره برادر را دیدند. مادر عربزبان هستند و با همان زبان عربی خطاب به احمد میگفت: تو ما را سربلند کردی و عزت و افتخار برایمان آوردی... روضه عربی خواندند و همه اطرافیان با روضههای مادرانهاش بیتاب شده بودند.
انقلابی که باید جهانی شود
من اعتقاد دارم که همه چرایی رفتن احمد برای دفاع از حرمین شریفین چون رازی در دلش ماند. احمد معتقد واقعی نظام و ولایت فقیه بود. همواره هم میگفت این انقلاب باید جهانی شود. ما باید برویم و دفاع کنیم و ارزشهای معنوی خود و اسلام ناب محمدی و تصویر واقعی و درست اسلام ر ا به همه نشان دهیم. مکرراً احمد این مسائل را آشکارا در میان جمع بسیجیان و دوستان خود مطرح میکردند و اعتقاد عجیبی به سیده حضرت زینب (س)داشتند و همواره چون شهدای دیگر از مکتب اهل بیت دفاع میکردند و درنهایت هم در این مسیر گام برداشتند. حرم حضرت زینب (س) مورد تهدید تکفیریها بود و این برای جزم کردن عزم احمد کافی بود. مدت دو سال در تلاش بود تا خود را به سوریه برساند و امانتدار بانوی دو عالم شود که به لطف خدا خودش را رساند و به آرزویش رسید.
شهادت در لازقیه
برادرم 20مرداد در سوریه بود و در نهایت در دوشنبه دوم شهریور ماه در لازقیه مجروح شد و بعد از چند ساعت به فیض عظیم شهادت رسید. هیچ کدام از اعضای خانواده با احمد خداحافظی نکردند. به ایشان اطلاع داده شد که باید اعزام شود و ایشان هم خیلی سریع راهی شده بود حتی مادر در منزل نبودند که با هم وداع داشته باشند. بعد از اینکه به سوریه رسید تماس گرفت و تلفنی از همه خانواده حلالیت طلبید. در اصل باید ما از ایشان حلالیت میطلبیدیم که ندانستیم به این زودی او از بین ما خواهد رفت.
صندلی خالی احمد
برادرم احمد حیاری برای دانشگاه خیلی زحمت کشید اما به آخرین جلسه امتحانش نرسید. ترم تابستانی برداشت که خیلی زود درسش را تمام کند. یک ترم هم بیشتر نمانده بود تا مدرکش را بگیرد. او به ترم آخر نرسید اما در امتحان الهی شرکت کرد و به لطف خدا پذیرفته شد.
پیرو ولایت فقیه باشید
عبدالزهرا حیاری، برادر شهید، می گوید: احمد خیلی تاکید می کرد که پیرو ولایت فقیه باشید و این را در وصیت نامه اش هم نوشته و گفته که اگر پیکرم به دست دشمن افتاد سعی نکنید برای بازگشت آن پولی هزینه کنید تا برگردد بلکه بگذارید همانجا بماند زیرا برایم مهم نیست که در کجا دفن شوم.
شهادت در مسیر کاروان عشق
وی درباره نحوه شهادت شهید حیاری گفت: صبح روز شهادت، صدای انفجاری می آید. سوری ها به ایرانی ها می گویند بهتر است به محل انفجار نزدیک نشوید زیرا تصمیم داشتند از فرماندهان ایرانی محافظت کنند. محل انفجار، مسیر تاریخی عبور اسرای کربلا بوده است. احمد طاقت نمی آورد و به آنجا می رود. از ماشین که پیاده می شود، چند قدم که پیش می رود، ناگهان زیر پایش مین منفجر می شود. آن طور که تعریف می کنند داعشی ها آن مین از راه دور کنترل می کرده اند. آنجا مجروح شده به کما می رود و دو روز بعد به شهادت می رسد.
نام دخترم را زینب بگذارید
برادر شهید حیاری گفت که از برادرش دو یادگار به نام های «فاطمه» و «زینب» به یادگار مانده است. فاطمه زمان شهادت پدر 4 ساله و زینب، 40 روز بعد از شهادت پدر به دنیا می آید و بنابر وصیت شهید نام او را «زینب»می گذارند.
جلیقه های ضد گلوله برای رزمندگان سوری
حیاری در ادامه به بیان خاطراتی از بردار شهیدش پرداخت و روایت کرد: آقای مقدم یکی از فرماندهان ایرانی که اهل مشهد است، با شهید حیاری در سوریه در یک مقر مستقر بودند. او تعریف می کرد شهید احمد در کار بسیار منظم بود. در سوریه انباری را پیدا می کند که حدود 40 جلیقه ضدگلوله آنجا بوده است. سوری ها این جلیقه ها را نمی شناختند. شهید که عرب زبان بوده به آنها توضیح می دهد که اینها جلیقه های ضد گلوله هستند. تمام 40 جلیقه را بین دیگران تقسیم می کند و شاید اگر یکی از آنها را خودش می پوشید، شاید شهید نمی شد.
عدالت در شرایط جنگی
وی اضافه کرد: آن فرمانده برایمان تعریف کرد که گاهی اوقات رزمنده های سوری برای گرفتن غذا آمار بالاتری اعلام می کردند تا باقی مانده را برای خانواده هایشان که در روستاهای اطراف بودند، ببرند. احمد با آن ها دعوا کرده و می گفته نباید آمار اشتباه بدهید.
حلالیت حتی با باتوم
برادر شهید حیاری با بیان خاطره جالبی از نحوه حلالیت طلبیدن شهید حیاری، نقل کرد: احمد از دو سال پیش از اعزام برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود. ساکش را هم بسته بود اما رفتنش عقب می افتاد. یکی از بسیجیان تعریف می کرد پیش از اعزام به سوریه در یکی از کلاس های آموزشی، با باتوم وارد کلاس شد و با لبخند و شوخی گفت می خواهم به مسافرت بروم، حلالم کنید. هرکس می خواهد با باتوم من را بزند، هرکس هم که حلال نمی کند، برایش سینه خیز می روم.
پای بچه های جنوب را به سوریه باز کرد
حیاری با بیان این که شهادت احمد باعث شد تا بسیاری از جوانان استان خوزستان عازم سوریه شوند، گفت: بعد از شهادت برادرم افراد زیادی از شوش و شهرهای اطراف به سوریه رفتند که حدود 20 نفر از آن ها به شهادت رسیده اند. شهید حیاری راه را برای دیگر شهیدان استان باز کرد.
روایت مجتبی شریفی از دوستان شهید
مجتبی شریفی، از جوانان منطقه دانیال شوش، هم عنوان می کند: شهید را از نزدیک دیده بودم، خیلی خوش برخورد و مهربان بود ولی در عین حال نیز بر رعایت قانون تاکید داشت؛ شهدای مدافع حرم مقام بالایی دارند و این شهید در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.
وی تصریح می کند: ما پای آرمان های امام و انقلاب ایستاده ایم و هر چقدر مسافت هم باشد برای پاسداشت شهدای خود می آییم و تا آخرین نفس همانند این شهید والامقام گوش به فرمان رهبر و مقتدای خود هستیم.
روایت جواد اسدی صدر از نیروهای گردان امام حسین(ع) شوش
جواد اسدی صدر، از نیروهای گردان امام حسین(ع) شوش، هم می گوید: طی مدتی که در گردان امام حسین(ع) شوش در محضر شهید حیاری بودم دو خصوصیت بارز را در ایشان از نزدیک دیدم که یکی از آنها ولایتمداری و دیگر نظم در کارهاست.
وی خاطر نشان می کند: شهید حیاری با اخلاقی که داشت خیلیها را مجذوب خودش کرد و در عین حال در انجام کارهایش به ویژه در گردان امام حسین(ع) شوش خیلی مقرراتی بود.
احمد در تاریخ 26 اردیبهشت 1387 در حالی که جوانی برومند شده بود و لباس پاسداری به تن داشت، ازدواج کرد و پنجم تیر 1391 صاحب دختری به نام فاطمه شد؛ دختر دوم شهید حیاری نیز در حالی به دنیا آمد که پدرش در بهشت میهمان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و دیگر شهیدان است.
این شهید مدافع حرم روز دوشنبه دوم شهریور در نبرد با تروریست های تکفیری در ارتفاعات استان «لاذقیه» سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد و چهارشنبه چهارم شهریور بر اثر شدت جراحات به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر این شهید مدافع حرم پس از انتقال به تهران در عصر روز جمعه ششم شهریور از طریق فردوگاه بین المللی اهواز به خوزستان منتقل شد و در راه انتقال به شوش دانیال در شهرها و روستاهای طول مسیر از جمله الهایی، شهر الوان(عبدالخان)، سید عباس و شاوور مورد استقبال مردم و مسئولان قرار گرفت و سپس در گلزار شهدای شوش به خاک سپرده شد.
شهید احمد حیاری شهدای مدافع حرم hardrevenge همسر شهید برادر شهید پشتیبان ولایت فقیه